زندگیم میشه به قبل بعد تو تقسیمش کرد :')

زمانی آرام شدم در آغوش گرمت که خاکستری بیش نبودم :) 🎈

زندگیم میشه به قبل بعد تو تقسیمش کرد :')

زمانی آرام شدم در آغوش گرمت که خاکستری بیش نبودم :) 🎈

من یک 🌹 بودم که قرار بود تنها کارم این باشد که شاد و خرم داخل گلدان سفالی گوشه اتاق باشم ...

تا اینکه خواستن یک رشد صعودی داشته باشم بذری از وجودت در خاک من ریختن ...

سرانجام جایم از گلدان روی میز رسید به سطل زباله زیر میز =)🥀

#crystal_mim

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۸ ، ۱۴:۰۳
crystal :)❄

دارم خودکشی میکنم 

نه در آب دریا درحال غرق شدن هستم...

نه در میان زمین و زمان معلقم...

نه تیغی روی رگ دستم هست...

نه قرصی بلعیدم...

فقط دارم با تیغ خاطراتت شاهرگم رامیزنم=)🥀

#کریستال_میم

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۳۳
crystal :)❄

حال و هوای چشمانم ابریست...

نه مثل دخترک 14ساله ای دستان سرد مادرش را در دست گرفته است و اشک میریزد...

نه مثل دختر 16 ساله ای که برای رفتن عشقش اشک میریزد...

مثل دختربچه 3ساله ای که پا زمین میکوبد برای آن عروسک لباس آبی =)💔

#crystal_mim

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۰۱
crystal :)❄

بچه که بودم یک روز داداشم بایک جعبه مکعبی شکل آمد خانه تا عصر به پروپایش میپیچیدم که برایم از درون جعبه شرح حالی بدهد.تااینکه آخرشب مرا به گفتگویی دونفره دعوت کرد. 

جعبه چوبی که درابعاد27.40 بود. درمیان آورد، خلاصه حرفایی که برادرم آن زمان به من زد این بود که چیزی در این جعبه است که مرا دوست دارد برای من ارزش قائل است پس باید دوستش بدارم حسی متقابل به آن داشته باشم مدت هاازآن صحبت دونفره میگزشت متوجه محبت آن بچه گربه بودم امامن خودخواه شرایط زندگی اش را حسابی تغییر دادم. حتی خانه ای که به آن اختصاص داده بودیم رابه قفسی گوشه اتاقم تغییردادم تااینکه روزی قرار بر این شد که مدتی اورا به دوستم بسپارم برای مدتی به سفر بروم خیلی راحت با این مسئله کنارآمد و رفت... بعد از اینکه ازسفربازگشتم به دنبالش رفتم دیگرتمایلی به برگشت به قفسی ک من برایش ساخته بودم رانداشت. مدت ها درسکوت،گریه،تنهایی سپری شدتااینکه خواستم به لج و لجبازی و تخلیه دلتنگی هایم جایگزینی بجایش بیاورم چندین حیوان خانگی عوض کردم نه توان دیدنش راداشتم که درجایگاه او بخواهند باشند نه جایش راپرکنندسریک هفته دکشان میکردم آنها هم ازخداخواسته میرفتند...

دوست داشتن رابااوچشیدم و سخت بود بخواهم جایگاهی که برایش با یک قلب جدید با یک قلب که تنها برای او میتپد درست کرده بودم کسی بخواهد بیاید =)

#mania.j

#krystal.mim❄

#maghzrad👽 

#newLife

98.2.19

2:10 pm

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۱۰
crystal :)❄

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۴۴
crystal :)❄

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۵۶
crystal :)❄

میدونی چیه خیلی وقته دارم دودوتا چهارتا میکنم اما بازم آخرش میرسه به ناامیدی...

شده بودی برام مثل اون آهنگی که داخل ذهنم تنهاقسمت هایی ازش اکو میشداماهرچه فکر میکردم  به ذهنم خطور نمیکرد کل آهنگ، تا اینکه یه روز یکی اون آهنگ موردعلاقه ام که تکه هایی از ریتمش بخاطرم مانده بود پیدا میکنه میفرسته...

بعدمدت های طولانی پلی میشه بعدازتمام شدن آهنگه که متوجه میشم دیگه جذابیت اون روزای اول نداره چون دیگه میلی به دوباره گوش دادنش نیست چون دیگه یاری نیست که پلی کنه باهاش پاضرب بزنه :)🍃

#crystal 

#mania_jfi

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۰۴
crystal :)❄

با لرزشی درپلک هایش چشم بازمیکند باحسی همچنون کسی که زیرآوارهاجامانده است برمیخیزد. سنگینی چیزی راروی سینه اش احساس میکند،چنگی به سینه اش میزند اما این حس سنگینی همچون رفیقی قدیمی اورا در آغوش کشیده به آرامی روبه ایینه قدی میرود برای نوشیدن یک لیوان آب که با تصویر حاضردر آیینه روبه رو میشودناباورانه قدم برمیدارد نزدیک و نزدیک تر میشود سرمای عجیبی دربدنش طغیان میکندگویاقلبش ازسینه جدا میشودو شریان خونش قطع میشود رنگ رخسارش روبه سیاهی میرود آرام جلوی آیینه زانو میزند...

نفس نفس زنان با کمک پایه صندلی کنار میزازجایش برمیخیزد برای باردیگربه خودنگاه میکند دستان سرد ملتهبش را روی چهره داخل آیینه میکشد جز نور کم مهتاب چیز دیگری درفضاروشنایی بخش نبود سکوت و آرامش حاکم در مکان با برشکستن قفل درب از بین میرود جوانی شتاب زده وارد اتاق میشود متعجب نظاره گر کارهایش است نزدیک تخت دونفرگوشه اتاق میشود ملافه نیلی رنگ تخت با رنگی قرمز جلا گرفته بودو با شتاب کنار میزند...

نمیدانست چه چیزی باعث خمیده شدنش شدبه سمتش حرکت میکند کنارش می ایستد دختری که پاهایش درسینه خالی و پراز تلاطمش جمع شده بود،چرا حظورش را احساس نمیکرد چرا سردی دستان نشسته برروی شانه هایش را حس نمیکرد کلافه و درمانده از حالش به سمت دختر میرود موهای مشکی چسبیده روی صورتش را کنارمیزند قیافه محزون دختربا تصویر در آیینه برایش تداعی میشود باصدای شلیکی قلب در سینه اش متلاشی میشود حیات روحش با ازبین رفتن قلب کوه غرورش پایان می یابد..

#کریستال_مغزرد 👽

#mania_JFI

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۷ ، ۲۲:۳۴
crystal :)❄

به دیوار پشت سرم تکیه دادم سرد بود. سردی دیوار با سردی نگاهش برایم طعم مترادف بودن را بیان میکرد.چشمانم را بسته بودم درحال چک کردن زندگی ام بودم،نمودار زندگی ام مدام درحال صعود کردن و نزول کردن بود کم نیاورده بودم روبه این همه سختی ولی این بار قصد برجنگیدن نداشتم قصد داشتم باهم بازی سرسختم هم تیمی شوم نه اینکه حریفش در تیم مقابل باشم.سردی سرامیک های دیوار هم با تنم اجین بسته بود.قطره آبی که از دوش رها شدبرروی شانه های سردم نشست طعم دستان گرم مادرم را داشت برایم 

دست مشت شده ام ناگهان گرم شد  حتی العان هم که تنهاخودم وتنهایی خودم هست هم توان اشک ریختن ندارم پلک هایی که توسط اشک چشمانم به قل وزنجیر کشیده شده بودند را باز کردم ردخونی که از سمت دستم بروی پاهام و در انتهابه زمین جاری شد بود را گرفتم بهت زده دست مشت شدم به آرامی باز کردم که غرق خون شده بود هیچ چیز جز دستی که غرق خون بود معلوم نبود به سرعت دستم زیر دوش حمامی که با ترس عجله درحال بازکردن شیر آب بودم گرفتم بعد از پاک شدن خون دردستم تکه تیغی دردستام بود که تازه متوجه حظورچیزی شدم که به عنوان هم تیمی انتخابش کرده بودم وهیچ ترسی دگر نداشتم.سرد بودم سردی فضاومکان وافراد تنها اثری که روی من گزاشت سردشدن قلبم بود یخ زده ترین جاری در رگ بود.چشمانم را برای اخرین بار بستم به روی خودم ودنیا از دوست داشتن هایم ونداشتن هایم گذشتم گرمی حرکت کردنش حس میکردم ناگهان خالی از جان شدم، بی جان غرق دراستخرقرمز رنگ و خیره به نوشته بخار گرفته روی آیینه به خوابی بیدار نشدی فرو رفتم "روزی به اندازه جانم دوستت داشتم:)♡"

👽مغزرد...

کریستال❄️ 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۷ ، ۱۲:۳۲
crystal :)❄

روزهای پاییزی با نت های چنگ به پایان رسید...🎵🎶


چه فرخنده شبیست موسیقی باشد،انار و حافظ،یار...🍉

سازدلتان کوک در شب های سرد زمستان ❤️

یلدا مبارک🌹

#کریستال ❄️ 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۷ ، ۱۹:۱۰
crystal :)❄