زندگیم میشه به قبل بعد تو تقسیمش کرد :')

زمانی آرام شدم در آغوش گرمت که خاکستری بیش نبودم :) 🎈

زندگیم میشه به قبل بعد تو تقسیمش کرد :')

زمانی آرام شدم در آغوش گرمت که خاکستری بیش نبودم :) 🎈

متغیر

جمعه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۲۲ ق.ظ

#پارت_21

#متغیر

با نجوایی که درگوشم زمزمه میشد چشم بازکردم به حدی خسته و کوفته بودم که صدایش برایم حکم لالایی داشت وقتی صدای بسته شدن در اتاق3.4 که دراختیار داشتم به گوشم رسید مثل برق گرفته هادرجایم نشستم .یورش بردم به سمت درو بیرون رفتم پایین پله ها خانومی چمدان به دست درحال رفتن بود-کتی(خدمتکار) کتتتی خانم صبر کنید چمدانش زمین گذاشت لبخندی زد که چهره سردش حتی با لبخندی که زد گرم و صمیمی نشد

+دارین میرین؟!!

-اره

+سری به من نمیزنید؟!!

 -... 

سرمو کج کرده بودم که بتونم داخل چشماش که سرش پایین گرفته بود نگاه کنم. بغض توی گلوم خوردم ادامه دادم کتی خانم چرا میرین... توماس که نیست میشه به من سر بزنین. چمدانش را برداشت بدون توجه به منی که اشک میریختم همچون کودکی که مادرش با بی میلی ترکش میکرد،رفت اون زن سنگ دل رفت.+شماخیلی بدهستین ولی.. ولی من تا در ورودی شمارو بدرقه میکنم به پهنای صورت اشک میریختم پشت سراو راه میرفتم غم عالم دردلم تجمع کرده بود

لحظه ای آخر ناگهانی منو درآغوش گرفت موهام پشت گوش زد به ارومی لب زد: 

شب ها هر صدایی که شنیدی به هیچ وجه اتاقتو ترک نکن ساخته ذهن خودته و نگران نباش عزیزم، با توماس زیاد همکلام نشو. 

بینیمو بالاکشیدم با سر حرفشو تایید کردم و رفت، من هم ماتم زده به اتاق برگشتم بعداز گرفتن یه دوش 10 دقیقه ای به اشپزخانه رفتم و از روی منوغذایی که بود شروع به کارکردن کردم...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۸/۰۵/۱۱
crystal :)❄

نظرات  (۱)

۱۲ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۲۰ هیوا جعفری
چقدر خوبه که هنوز ادامه میدی. ازت عقب افتادم سر فرصت همشو می خونم. موفق باشی عزیزم
پاسخ:
مرسی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی