زندگیم میشه به قبل بعد تو تقسیمش کرد :')

زمانی آرام شدم در آغوش گرمت که خاکستری بیش نبودم :) 🎈

زندگیم میشه به قبل بعد تو تقسیمش کرد :')

زمانی آرام شدم در آغوش گرمت که خاکستری بیش نبودم :) 🎈

۲ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

با لرزشی درپلک هایش چشم بازمیکند باحسی همچنون کسی که زیرآوارهاجامانده است برمیخیزد. سنگینی چیزی راروی سینه اش احساس میکند،چنگی به سینه اش میزند اما این حس سنگینی همچون رفیقی قدیمی اورا در آغوش کشیده به آرامی روبه ایینه قدی میرود برای نوشیدن یک لیوان آب که با تصویر حاضردر آیینه روبه رو میشودناباورانه قدم برمیدارد نزدیک و نزدیک تر میشود سرمای عجیبی دربدنش طغیان میکندگویاقلبش ازسینه جدا میشودو شریان خونش قطع میشود رنگ رخسارش روبه سیاهی میرود آرام جلوی آیینه زانو میزند...

نفس نفس زنان با کمک پایه صندلی کنار میزازجایش برمیخیزد برای باردیگربه خودنگاه میکند دستان سرد ملتهبش را روی چهره داخل آیینه میکشد جز نور کم مهتاب چیز دیگری درفضاروشنایی بخش نبود سکوت و آرامش حاکم در مکان با برشکستن قفل درب از بین میرود جوانی شتاب زده وارد اتاق میشود متعجب نظاره گر کارهایش است نزدیک تخت دونفرگوشه اتاق میشود ملافه نیلی رنگ تخت با رنگی قرمز جلا گرفته بودو با شتاب کنار میزند...

نمیدانست چه چیزی باعث خمیده شدنش شدبه سمتش حرکت میکند کنارش می ایستد دختری که پاهایش درسینه خالی و پراز تلاطمش جمع شده بود،چرا حظورش را احساس نمیکرد چرا سردی دستان نشسته برروی شانه هایش را حس نمیکرد کلافه و درمانده از حالش به سمت دختر میرود موهای مشکی چسبیده روی صورتش را کنارمیزند قیافه محزون دختربا تصویر در آیینه برایش تداعی میشود باصدای شلیکی قلب در سینه اش متلاشی میشود حیات روحش با ازبین رفتن قلب کوه غرورش پایان می یابد..

#کریستال_مغزرد 👽

#mania_JFI

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۷ ، ۲۲:۳۴
crystal :)❄

به دیوار پشت سرم تکیه دادم سرد بود. سردی دیوار با سردی نگاهش برایم طعم مترادف بودن را بیان میکرد.چشمانم را بسته بودم درحال چک کردن زندگی ام بودم،نمودار زندگی ام مدام درحال صعود کردن و نزول کردن بود کم نیاورده بودم روبه این همه سختی ولی این بار قصد برجنگیدن نداشتم قصد داشتم باهم بازی سرسختم هم تیمی شوم نه اینکه حریفش در تیم مقابل باشم.سردی سرامیک های دیوار هم با تنم اجین بسته بود.قطره آبی که از دوش رها شدبرروی شانه های سردم نشست طعم دستان گرم مادرم را داشت برایم 

دست مشت شده ام ناگهان گرم شد  حتی العان هم که تنهاخودم وتنهایی خودم هست هم توان اشک ریختن ندارم پلک هایی که توسط اشک چشمانم به قل وزنجیر کشیده شده بودند را باز کردم ردخونی که از سمت دستم بروی پاهام و در انتهابه زمین جاری شد بود را گرفتم بهت زده دست مشت شدم به آرامی باز کردم که غرق خون شده بود هیچ چیز جز دستی که غرق خون بود معلوم نبود به سرعت دستم زیر دوش حمامی که با ترس عجله درحال بازکردن شیر آب بودم گرفتم بعد از پاک شدن خون دردستم تکه تیغی دردستام بود که تازه متوجه حظورچیزی شدم که به عنوان هم تیمی انتخابش کرده بودم وهیچ ترسی دگر نداشتم.سرد بودم سردی فضاومکان وافراد تنها اثری که روی من گزاشت سردشدن قلبم بود یخ زده ترین جاری در رگ بود.چشمانم را برای اخرین بار بستم به روی خودم ودنیا از دوست داشتن هایم ونداشتن هایم گذشتم گرمی حرکت کردنش حس میکردم ناگهان خالی از جان شدم، بی جان غرق دراستخرقرمز رنگ و خیره به نوشته بخار گرفته روی آیینه به خوابی بیدار نشدی فرو رفتم "روزی به اندازه جانم دوستت داشتم:)♡"

👽مغزرد...

کریستال❄️ 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۷ ، ۱۲:۳۲
crystal :)❄