زندگیم میشه به قبل بعد تو تقسیمش کرد :')

زمانی آرام شدم در آغوش گرمت که خاکستری بیش نبودم :) 🎈

زندگیم میشه به قبل بعد تو تقسیمش کرد :')

زمانی آرام شدم در آغوش گرمت که خاکستری بیش نبودم :) 🎈

متغیر

دوشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۸، ۰۸:۴۷ ب.ظ

#پارت_18

#متغیر

از دردی که توی قلبم پیچید فریاد کشیدم زمین به آسمان میرسوندم اگربلایی سرمریلا آمده باشد .چهره متعجب و پریشان مامان پایین پله ها دیدم

-چی.. شده رادین؟؟؟! 

+مریلا... مامان مریلا.

 دستش به نرده ها گرفت به آرومی داخل پله ها نشست

 +مامان مریلا نیستش... 

مامان از حال رفت و گرتورود آمد به حال مامان رسیدگی کردو من رفتم تا پلیس خبر کنم...

چندروزی هست همگی پریشان حالیم و هیچ خبری از مریلا نیست.. 

(مریلا)

چهارروزی میشود که از خانه رفته ام یه سری قول و قرار هایی بین من و این مرد عجیب که توماس اسم داشت نوشته شدو من امضا کردم اولین شرط این بود که هرچیزی که دیدم فراموش بکنم اگرکسی ازمن چیزی پرسید تنها باجمله من درجریان نیستم بحث عوض کنم ومکان ترک کنم چهره پریشان و غمگین رادوین زمانی که توماس درحال صحبت کردن بامن بود ازخاطرم پاک نمیشد اون چشم های پرازالتماس، حرکت سرش به طرفین زمانی که قرار داد امضا میزدم. قراردادما این بود که من بعنوان یک خدتمکار کار کنم توماس کارهای ویزای من درست کند، وقتی که مازیارمثلا5سال پیش بابا آلمان هست برای تحصیل ولی درواقع ایران بوده پس بابا هم ایران بود و من هم میخواستم برم ایران.شاید جواب تمامی سوال هایم پیش بابادرایران باشد...

از روز اول که اینجا بودم هیچکس به این کلبه نیامده ومن دراین سه روز تک و تنها بودم قرار بود از این جا به خانه توماس برویم درواقع کاراصلی من در آن زمان شروع میشد....

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۳۱
crystal :)❄

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی