زندگیم میشه به قبل بعد تو تقسیمش کرد :')

زمانی آرام شدم در آغوش گرمت که خاکستری بیش نبودم :) 🎈

زندگیم میشه به قبل بعد تو تقسیمش کرد :')

زمانی آرام شدم در آغوش گرمت که خاکستری بیش نبودم :) 🎈

متغیر

دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۲۳ ب.ظ

#پارت_16

#متغیر 

تقه ای به در زدم کسی دروباز نکرد ضربه های پی درپی و بلندتری به درکوبیدم خبری نشد ازپنجره دوباره نگاهی انداختم بنظرمیرسید که خواب هستند ویا نکنه مرده باشند؟!

-دست از فضولی کردن میتوانی برداری یا نه؟! 

این صدای آشنا منو بی نهایت ترسوند مضطرب و ترسان به سمت صدابرگشتم همچنان که دست روی قلبم داشتم +را..دین حسابی من ترسوندی.. ابرویی بالا انداخت و ازکنارم رد شد -معلومه. نمیدانم چرا اصلا از طرز برخوردش خوشم نیامد.. -خب چیزی شده؟! چطور اینجارو پیدا کردی؟! +نه چیزی نشده همینجور راهو پیش گرفتم آمدم که به اینجا رسیدم -اهوم باور کردم +چی؟! همچنان که کلید داخل در میچرخاند به روبه رو اشاره کرد-ازهمان راهی که آمدی برگرد اوک؟! +ت..تو چی میگی من که قصد ندارم برای تو مشکل درست کنم... عصبی نزدیک شد درگوشم گفت:مشکل؟! العان وجود تو اینجا خود خوده مشکله بروو کلماتش عصبی از بین دندان هایش به گوشم میرسید . بدتراز خودش عصبی و با صدای بلند گفتم ولی من یک بار به تو پناه دادم العانم این انتظار دارم ... اصلا، اصلا من میتونستم اونشب به پلیس زنگ بزنم ولی به تو پناه دادم. ولی تو چی؟! 

عصبی دستی داخل موهایش کشید برووو دختره احمق برو.. دربین بگو مگو هایمان درباز شد مردی حدود40یا45 ساله داخل چهارچوب در نمایان شد لباسی بلندو مشکی به تن داشت گردنبند های بلند و به شکل های جمجمه و اسکلت. که این کمی عجیب بود .-اینجا چهخبره؟! تا خواستم دهان باز کنم توضیحی بدهم رادین منو عقب کشید و جلو امد -ایشون راه گم کردن به اینجا امدن من درحال تعقیبش بودم که یکی از اهالی آن خانست از تعجب چشم هایم اندازه توپ بیست بال شده بود خواستم حرفی بزنم که باشنیدن ادامه حرف هایش تعجبم هزار برابر شد سرورم این شاید ماموری باشد ازجانب پلیس ها مرد متعجب گفت:پلیس؟! -بله پلیس دراطراف خانه با دست اشاره ای به من کرد هست و چندی مامور درجنگل پراکنده شده شاید.... حرفشو قطع کردم این ها چیه سرهم میکنی رو برگرداندم به سمت مرد گفتم اقا لطفا... اقا این داره دروغ میگه من اصلا کاری به پلیس و این دزد و پلیس بازی ها ندارم...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۲۴
crystal :)❄

نظرات  (۲)

۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۳:۱۰ حـ . آرمان (استاد بزرگ)
سلام
داستان جالبی هست
اما یه پیشنهاد دارم کاش دیالوگ ها رو جدا کنید و به صورت شروع از ابتدای سطر بنویسید 
اینطوری به نظرم مفهوم رو بهتر میرسونه
پاسخ:
سلام 
مرسی
یعنی علامت +و- که میزارم معلوم نیس که گفت گو هست بینشون؟!
باش حتما به پیشنهادتون عمل خواهم کرد =)✌
۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۴:۱۹ حـ . آرمان (استاد بزرگ)
چرا اینطوری هم معلومه
اما گفتگو ها معمولا به صورت سر سطر باشه بهتره
البته این یه پیشنهاده باز خودتون هرجور راحتین و صلاح میدونید عمل کنید :)
پاسخ:
نه اتفاقا خوشحال میشم از اینکه راهنمایی میکنید برای بهتر شدن کارم =)✌

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی