ماجرای 2 دوستی مانیا با ملینا😹🎈
ملینا دوستی هست ک کلاس دهم باهم اشنا شدیم(دوم دبیرستان شما اول دبیرستان ما) خلاصه صمیمیت ما سرکلاس شیمی اووووج گرفت همون جاهم خاموش شد😹😐
بنده یه دختری هستم که به معلمو ،پیرو جوون ،دانش آموز اقااا به همه تیکه میندازم😹 حالو ملینا مورد هدف یکی از تیر هام قرار گرفت که نامردی نکرد همون زد تو مغزم ضربه مغزی شدم😶🔫
یه جعبه 6تایی خودکار رنگی جلوش بود ماهم داشتیم میخندیدیم که حالا یکی داخل دوره دبیرستان پیدا بشه برچسب اسم روی وسایلش زده باشه اقا من چشمم افتاد ب این خودکار رنگی های ملی که با حساسیت تمام ازشون استفاده میکرد(بطوری که هرکسی میخواست استفاده کنه اجازه میگرفت😑😹) ناگهان منفجر شدم . باتعجب پرسید چیشده تنها با اشاره ای ک کردم با همان اشاره منو برد پای چوبه دار شستم خشکم کرد اتو کشیده نشستم رو صندلیم😢😹😹
خلاصه نمیدونم چیشد دیدم دستاش تو دستان قفل شد دیگه زنگ تفریح بدووووووون من بیرون نمیرفت تازه یه بار بهم گفت اول سال ازت بدم می امدم منم گفتم منم همینطور خیلی نچسب بودی ثانیه ای قهر کرد که با ورود معلم نتونست در حالت قهر بودنش باقی بمونه😹😹😹
خاطره دوستی با اولین دوستانتون مرور کنین حس شیرینی داره. لبخندی مهمان لب هاتون بشه☺
و امید وارم با مرور بعضی خاطره ها با دوستانتون حلقه ای اشک مهمان چشمانتون نشه :)🎈